ارنستو « چه » گِوارا ( به اسپانیایی : Ernesto ” che ” Guevara؛ ۱۴ ژوئن ۱۹۲۸ – ۹ اکتبر ۱۹۶۷) پزشک، چریک، دیپلمات، نظریهپرداز جنگی و انقلابی مارکسیست زادهٔ آرژانتین و یکی از شخصیتهای اصلی انقلاب کوبا بود . چهره و ظاهر او به طور فراگیر به عنوان یکی از نمادهای پادفرهنگ انقلابی و یک نشان حماسی جهانی شناختهشده در فرهنگ عامه تبدیل شدهاست
به عنوان دانشجوی جوان پزشکی ، گوارا آمریکای جنوبی را سفر کرد و با مشاهده فقر ، گرسنگی و بیماری ، روحیه مبارزه در وی پدیدار شد . تمایل رو به فزون او برای نقشآفرینی در مبارزه برای سرنگونی آنچه استثمار کاپیتالیستی آمریکای لاتین توسط ایالات متحده آمریکا میدانست ، او را ترغیب کرد تا با اصلاحات اجتماعی گواتمالا تحت ریاستجمهوری خاکوبو آربنز همراه شود ، اما طولی نکشید که آربنز در اثر کودتایی که سازمان سیا در حمایت از کمپانی یونایتد فروت ترتیب داده بود ، وادار به کنارهگیری شد و این واقعه ایدئولوژی سیاسی گوارا را تحکیم کرد . پس از آن در مکزیکو سیتی با رائول و فیدل کاسترو دیدار کرد و به جنبش ۲۶ ژوئیه آنها پیوست و با هدف سرنگونکردن فولخنثیو باتیستا ، دیکتاتور کوبا که تحت حمایت ایالات متحده بود ، با کشتی گرانما عازم کوبا شد . گوارا بسیار زود میان انقلابیون به چهرهای برجسته تبدیل شد و به درجه فرمانده دوم ترفیع یافت . او در دو سال مبارزات چریکی علیه باتیستا که منجر به انقلاب کوبا شد ، نقشی کلیدی ایفا کرد .
پس از انقلاب ، گوارا در دولت جدید عهدهدار نقش های کلیدی متعددی شد ؛ از این مناصب میتوان به بررسی درخواست های تجدید نظر و تیرباران افرادی که از سوی دادگاههای انقلابی به «جنایت جنگی» محکوم شده بودند ، رهبری اصلاحات ارضی کوبا به عنوان وزیر صنایع و نیز رهبری نهضت سوادآموزی موفق کوبا ، فعالیت به عنوان رئیس بانک ملی و مدیر آموزشی قوای مسلح کوبا و انجام سفرهای بینالمللی به عنوان نماینده سوسیالیسم کوبا اشاره کرد . چنین موقعیتهایی او را قادر میکرد تا در مسائل مهمی مانند تعلیم شبهنظامیان کوبایی که در حمله به خلیج خوکها به پیروزی رسیدند و انتقال موشکهای بالستیک هستهای شوروی به کوبا که منجر به بحران موشکی کوبا در ۱۹۶۲ شد، عهدهدار نقشی محوری باشد. علاوه بر این، او یک نویسنده و خاطرهنویس چیرهدست بود که آثاری مانند یک کتاب راهنمای جنگ چریکی و کتاب پرفروش خاطرات موتور سیکلت را نوشتهاست . تجربیات و مطالعاتش در مارکسیسم–لنینیسم او را به این باور رسانده بود که عقبماندگی و وابستگی جهان سوم نتیجه از امپریالیسم ، استعمار نو و سرمایهداری انحصاری ناشی میشود و انترناسیونالیسم پرولتری و انقلاب جهانی تنها چاره رهایی از این وضعیت است . چه گوارا در سال ۱۹۶۵ میلادی کوبا را با هدف صدور انقلاب ترک کرد ؛ او نخست در شورش سیمبا در کنگو شرکت کرد و پس از ناکامی ، تلاشش را در بولیوی در آمریکای لاتین از سر گرفت اما توسط ارتش آن کشور با کمک سازمان سیا دستگیر و به سرعت اعدام شد .
نظرات درباره گوارا و میراثش متفاوت است ؛ او برای گروهی شخصیتی محترم و برای گروهی دیگر منفور است و این تناقض را میتوان در بسیاری از زندگینامهها ، خاطرات ، مقالات ، مستندها ، آهنگها و فیلمهای مرتبط با او مشاهده کرد . « شهادت » چه گوارا ، ندای شاعرانه او برای مبارزه طبقاتی و تلاشش برای خلق « انسانی نو » که به جای مشوقههای مادی ، به وسیله انگیزههای اخلاقی پیش رانده میشود ، او به یکی از اصلیترین نمادها و الگوهای جنبشهای چپ تبدیل کردهاست . اما راستگرایان چه را به اقتدارگرایی و توسل به خشونت علیه رقبای سیاسی متهم میکنند . با وجود این اختلافات ، مجله تایم از او به عنوان یکی از ۱۰۰ فرد تأثیرگذار قرن بیستم نامبردهاست . همچنین به گفته دانشگاه هنر مؤسسه مریلند ، تصویر او که توسط آلبرتو کورد ا انداخته شده و چریک اسطورهای نام دارد ، معروفترین عکس جهان است .
اوضاع آمریکای جنوبی پیش از چه گوارا
آمریکای لاتین در نیمه نخست قرن بیستم شاهد جنبشها و مبارزات انقلابی و اصلاحگرایانه در کشورهای مختلفی بود . انقلاب ۱۹۱۰ مکزیک میتواند نخستین این جنبشها محسوب شود و این مبارزات توسط جنبشهایی چون ائتلاف مردمی انقلابی آمریکا در پرو و حرکت دموکرات در ونزوئلا ادامه پیدا کرد . این جنبشها به دنبال بهتر کردن وضعیت زندگی سیاهپوستان ، فقرا ، بیسوادان و استثمار شدگان بودند . با این حال، طبقه حاکمه قدرتمند بود و توانایی حفظ خود را داشت، ایالات متحده با تغییر مخالف بود و در مردم قاره حس «اطاعت» و «تابعیت» وجود داشت ؛ نتیجتاً ، روند ایجاد تغییر به کندی پیش میرفت .
در آرژانتین ، قوای نظامی در سال ۱۹۴۳ کودتا کردند که در نتیجه آن ، قدرت به خوآن پرون رسید . دو سال نخست ریاستجمهوری او شاهد افزایش سطح رفاه و حقوق بود اما وقایع جهانی باعث بحران در آرژانتین شد ؛ پس از پایان جنگ جهانی دوم ، آمریکا طرح مارشال را با هدف مبارزه با کمونیسم در اروپا به اجرا گذاشت . از جمله بخشهای طرح مارشال ، تأمین غله موردنیاز اروپا بود و باعث شد آرژانتین که اقتصادی مبتنی بر کشاورزی داشت ، بازارهای اصلی خود را از دست بدهد . افزایش جمعیت شهرنشین نیز بر کاهش صادرات کشاورزی اثر گذاشت زیرا مصرف محصول در داخل کشور افزایش پیدا کرده بود . نبود کالاهای اساسی میان سالهای ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۲ باعث افزایش شدید قیمتها شد و درپایان پرون در سال ۱۹۵۵ با کودتایی نظامی سقوط کرد و به تبعید رفت .
در کوبا فولخنثیو باتیستا با کودتایی به سال ۱۹۵۲ قدرت را در دست گرفته و دیکتاتوری نظامی بر پا کرده بود . در آن زمان ، یک سوم جمعیت کشور « فقیر » محسوب میشدند و طبقه متوسط ناراضی و اندازه آن رو به رشد بود ؛ اقتصاد مبتنی بر شکر دیگر نمیتوانست پاسخگوی نیازهای آنان باشد. رژیم حاکم در نظر مردم سرکوبگر و فاسد محسوب میشد و مردم را با خود بیگانه کرده بود. در آن عهد، کوبا جمعیتی به اندازه ۶٫۳ میلیون نفر داشت . سرانه تولید ناخالص داخلی آن کشور در میان کشورهای آمریکای لاتین سوم بود ، اما اختلاف بزرگی میان فقرا و ثروتمندان وجود داشت . زمینهای شرق کشور تحت سلطه زمینداران بزرگ بود که به صادرات محصولات کشورزی مشغول بودند . اختلاف سطح زندگی میان هاوانا و دیگر مناطق کشور و همچنین میان مناطق شهری و روستایی به خوبی قابل تشخیص بود .
سالهای اولیه زندگی
چه گوارا نوجوان ( چپ ) در کنار خانوادهاش ( ۱۹۴۴ میلادی ) . در کنار او از چپ به راست : سلیا ( مادر ) ، سلیا ( حواهر ) ، روبرتو ، خوآن ، مارتین ، ارنستو ( پدر )، و آنا ماریا
چه گوارا نخستین فرزند از پنج فرزند چه گوارا لینچ و سلیا ده لاسرنا بود که در۱۴ ژوئن ۱۹۲۸ ، در روساریوی آرژانتین در خانوادهای از طبقه فرادست متولد شد . پدر چه گوارا یک صنعتگر و معمار بود . او در رشته معماری تحصیل کرده بود اما هیچگاه موفق به دریافت مدرک نشد . او (ارنستوی پدر) از سمت پدر تباری اسپانیایی و از سمت مادر تباری ایرلندی داشت و نسلش به لوئیس ماریا پرالتا که زمینداری ثروتمند و شهردار سن خوزه کالیفرنیا در آغاز قرن ۱۹ بود، میرسید .
خوان آنتونیو گوارا ، پدر پدربزرگ ارنستو گوارا ( ارنستوی پسر ) ، آرژانتین را در جریان تب طلا به مقصد کالیفرنیا ترک و آنجا با زنی مکزیکی ازدواج کرد . فرزند آنها ، روبرتو گوارا کاسترو ، در کالیفرنیا متولد شد و به آرژانتین بازگشت . روبرتو گوارا با آنا ایزابل لینچ ، زنی آرژانتینی از تبار ایرلندی ، ازدواج کرد و ارنستو گوارا لینچ ، پدر ارنستو (چه) گوارا ، از آن دو زاده شد . پدر ارنستو با توجه به طبیعت پر جنب و جوش او ، گفت که « نخستین چیزی که باید بدانید ، این است که در رگهای پسر من خون شورشیان ایرلندی جریان دارد . »
سلیا ده لاسرنا ئی لیوزا ، مادر ارنستو گوارا ، از خانوادهای ثروتمند اسپانیاییتبار برخاسته بود . او در جوانی پدر و مادرش را از دست داده بود و در سن ۲۱ سالگی (سال تولد ارنستو) ارثیه هنگفی به او رسیده بود . سلیا ده لاسرنا از یک مدرسه کاتولیک دخترانه فارغالتحصیل شده بود . نام گوارا در شناسنامه « ارنستو گوارا » بود ، اما گاه با پسوند « دو لا سرنا » یا/و « لینچ » نیز نوشته شده است .
مدت کوتاهی پس از تولد گوارا ، خانوادهاش به دلیل کار پدرش به سان ازیدرو نقل مکان کرد . در همان شهر بود که والدین ارنستو پی بردند او به آسم دچار است . پس از عدم موفقیت در درمان او ، آنها وادار شدند به خاطر آب و هوا به آلتا گراسیا در استان کوردوبا در مرکز آرژانتین منتقل شوند . گوارا و دو خواهر و دو برادرش در همان شهر و سپس در مرکز استان بزرگ شدند و هوای خشک منطقه در بهبود وضعیتش اثرگذار بود اما آسم تا پایان زندگی او را رها نکرد .
خانواده گوارا دیدگاههای چپگرایانه داشت و از اینرو ، او در سن کم با مکاتب سیاسی مختلف آشنا شد و « احساس نزدیکی » با فقرا بسیار زود در ارنستیتو ( آن زمان نزدیکانش اینگونه او را خطاب میکردند ) شکل گرفت . پدر او از طرفداران سرسخت جمهوریخواهان در جنگ داخلی اسپانیا بود و اغلب در خانه خود از سربازان آسیبدیده جنگ میزبانی میکرد …
انقلاب کوبا
جنگ انقلابی
نخستین قدم در نقشه انقلابی کاسترو حمله به کوبا به واسطه مکزیک با استفاده از رزمناو بسیار قدیمی به نام « گرانما » بود . آنها در روز ۲۵ نوامبر ۱۹۵۶ به سمت کوبا راه افتادند . اما کمی پس از پهلو گرفتن ، ارتش باتیستا به آنها حمله کرد ؛ عدهای کشته شدند و عده دیگری هم پس از دستگیری اعدام شدند . از میان ۸۲ نفر حاضر در کشتی ، تنها ۲۲ نفر توانستند پس از حمله یکدیگر را پیدا کنند . گوارا در این نبرد تجهیزات پزشکی خود را کنار گذاشت و مهماتی را که یکی از رفیقهایش انداخته بود برداشت و جنگید . این اتفاق به لحظهای نمادین در زندگی چه تبدیل شد .
اندک انقلابیونی که زنده مانده بودند ، در اعماق کوههای سیرا مائسترا گرد یکدیگر آمدند . چریکهای شهری فرانک پایس ، اعضای جنبش ۲۶ ژوئیه و کشاورزان محلی از آنان حمایت میکردند . با عقبنشینی گروه به طرف کوهها ، دنیا تا آغاز سال ۱۹۵۷ از زندهبودن کاسترو بیاطلاع بود ، تا این که هربرت متیوز مصاحبهای از او را در روزنامه نیویورک تایمز به چاپ رساند . این مقاله تصویری ابدی و تقریباً اسطورهای از کاسترو و چریکها مجسم کرده بود . گوارا در مصاحبه حاضر نبود اما در ماههای آتی به اهمیت رسانهها در انقلابشان پی برد . کمبود مهمات و از دستدادن روحیه و نیز حساسیت به نیش پشه ، وضعیت ناگواری برای چه ایجاد کرده بود ، به گونهای که آن دوره را « دردناکترین روزهای جنگ » توصیف کردهاست .

گوارا سوار بر یک قاطر در کوبا، نوامبر ۱۹۵۸
گوارا هنگامیکه میان کشاورزان معیشتی فقیر کوههای سیرا مائسترا مخفی شده بود ، متوجه شد که آنجا مدرسه ، برق و دسترسی حداقلی به مراقبتهای بهداشتی وجود ندارد و بیش از ۴۰ درصد بزرگسالان بیسواد هستند . با ادامه جنگ ، گوارا به عضوی جداییناپذیر از ارتش شورشی تبدیل شد و نظر « کاسترو را با شایستگی ، دیپلماسی و صبر » جلب کرد . او کارگاههایی برای ساخت نارنجک ، کورههایی برای پخت نان و مدارسی برای آموزش خواندن و نوشتن به روستاییان بیسواد ایجاد کرد . گوارا همچنین کلینیکهای بهداشتی ، کارگاههایی برای آموزش تاکتیکهای نظامی و نیز روزنامهای برپا کرد . در این زمان فیدل کاسترو او را به درجه فرماندهی ستون دوم ارتش ترفیع داد . سه سال بعد ، مجله تایم چه را « مغز کاسترو » نامید .
گوارا که دومین فرمانده عالیرتبه چریکها بود ، نظم و انضباط سختگیرانهای طلب میکرد و گاه به چریکهایی که تلاش میکردند فرار کنند ، شلیک میکرد . فراریان به عنوان خائن مجازات میشدند و معروف بود چه گروههایی برای ردیابی آنها میفرستد . نتیجتاً ، او به دلیل بیرحمی خود به شخصی هراسافکن تبدیل شد . در خلال مبارزات چریکی گوارا همچنین شماری از مردانی که متهم به خبرچینی ، فرار یا جاسوسی بودند را به صورت خودسرانه اعدام کرد . او در خاطرات روزانه خود ، نخستین اعدام خودسرانه را کشتن اوتیمیو گرا ، یکی از دهقانان محلی میداند که به عنوان راهنمای ارتش انتخاب شده بود . گرا هنگامی که مشخص شد مقر شورشیان را در ازای ۱۰ هزار پزو در اختیار نیروی هوایی کوبا قرار داده است ، به خیانت اعتراف کرد و اعدام شد . جمعآوری چنین اطلاعاتی به ارتش باتیستا توانایی به آتش کشاندن خانههای روستاییانی را میداد که به انقلابیون یاری میرساندند . گرا از چریکها درخواست کرد اعدام را زود انجام دهند و چه شخصاً قدم جلو گذاشت و به سر او شلیک کرد . گوارا خود مینویسد : « اوضاع ناخوشایندی برای افراد و اوتیمیو بود ، بنابراین من با یک گلوله پیستول .۳۲ با شلیک به سمت راست مغز که از لوب گیجگاهی خارج شد به مسئله خاتمه دادم . » یادداشت های علمی و توصیفات او از واقعیت در نظر جان اندرسون ، یکی از زندگینامهنویسان او ، نشان از « دوری چشمگیری از خشونت » دارد . سپس گوارا روایتی ادبی از این حادثه با عنوان « مرگ یک خائن » منتشر کرد که در آن خیانت و درخواست پیش از اعدام گرا مبنی بر اینکه انقلاب « از فرزندانش مراقبت کند » را به « مَثَلی انقلابی دربارهٔ رستگاری از طریق فداکاری » تبدیل کرد .
چه گوارا باوجود رفتار سختگیرانه و بیرحمانه ، به عنوان فرمانده ، خود را معلم زیر دستانش میدانست و در اوقات فراغت ، با خواندن آثار افرادی چون رابرت لویی استیونسن و میگل د سروانتس و نیز شعر غنایی اسپانیایی آنان را سرگرم میکرد . گوارا تحت تأثیر اصل « سواد بدون مرز » از خوزه مارتی ، به چریکها دستور داده بود به کشاورزان بیسواد که کنار آنها زندگی میکردند و میجنگیدند خواندن و نوشتن آموزش دهند و این برنامه را « نبرد با جهل » لقب داده بود . توماس آلبا یکی از زیر دستان گوارا ، سپس گفت « باوجود سختگیر و عبوسبودن چه ، عاشق او بودیم و حاضر بودیم زندگی خود را برای او بدهیم . »
فیدل کاسترو ، به عنوان افسر ارشد گوارا ، او را فردی باهوش ، جسور و یک رهبر نمونه توصیف کردهاست که « از نظر روحی بر سربازان خود سلطه داشت » . کاسترو در ادامه گفت که گوارا بیش از حد ریسکپذیر بود ؛ طوری که حتی ( به حماقت میمانست . ) جوئل ایگلسیاس ، ستوان نوجوان زیر دست گوارا ، بعضی از اقدامات مخاطرهآمیز او را در خاطرات خود بازگو کرده و متذکر شده است که رفتار چه در نبرد ، حتی تحسین دشمن را نیز بر میانگیخت . ایگلسیاس به خاطر میآورد که یک مرتبه در نبرد زخمی شد و « چه بدون توجه به گلولهها به سمت من دوید ، مرا روی شانهاش انداخت و از آنجا خارج کرد . نگهبانان حتی جرئت نمیکردند به او شلیک کنند … سپس آنها به من گفتند هنگامی دیدند او بدون در نظر گرفتن خطر و با اسلحه غلاف میدود ، تحتتاثیر قرار گرفتند و جرئت نکردند شلیک کنند . »
گوارا در راهاندازی ایستگاه مخفی رادیویی رادیو شورشی در فوریه ۱۹۵۸ نقشی حیاتی داشت . این رادیو اخبار را از دید جنبش ۲۶ ژوئیه برای مردم کوبا مخابره میکرد و همچنین ارتباط رادیویی میان شورشیان که شمارشان رو به افزایش بود را در سراسر جزیره ممکن میکرد . گویا گوارا با مشاهده اثربخشی استفاده سازمان سیا از رادیو با هدف برکناری دولت آربنز در گواتمالا ، تصمیم به ایجاد این ایستگاه رادیویی گرفت .
نیروهای دولتی کوبا برای سرکوب شورش، تصمیم گرفتند زندانیان شورشی را در لحظه اسارت اعدام کنند . آنها همچنین بهطور منظم برای ایجاد رعب و وحشت ، غیرنظامیان را دستگیر ، شکنجه و اعدام میکردند . تا مارس ۱۹۵۸ ، ادامه چنین اقداماتی از سوی رژیم باتیستا سبب شد ایالات متحده فروش سلاح به دولت کوبا را متوقف کند . در پایان ژوئیه سال ۱۹۵۸ ، در نبرد لاس مرسدس ، ستون تحت فرمان گوارا موفق شد نیروی ۱۵۰۰ نفره ژنرال کانتیلو را که قصد داشت نیروهای کاسترو را محاصره و نابود کند ، متوقف کند . سالها بعد ، سرگرد لاری بوکمن از سپاه تفنگداران دریایی ایالات متحده آمریکا در تحلیل نبرد لاس مرسدس ، عملکرد تاکتیکی گوارا را « درخشان » توصیف کرد . گوارا همچنین در این مدت در استفاده از تاکتیک بزندرو علیه ارتش باتیستا « خبره » شد .
با شعلهورتر شدن جنگ ، فرماندهی ستون جدیدی که با هدف حمله پایانی به هاوانا اعزام شده بود ، به گوارا محول شد . آنان مسیری طاقتفرسا را پیاده در مدت هفت هفته طی کردند . آنان برای در امان ماندن از کمین دشمن تنها شبها راه میرفتند و اغلب برای چند روز غذا نمیخوردند . در روزهای پایانی دسامبر ۱۹۵۸ ، گوارا موظف شد با تصرف استان لاس ویاس واقع در مرکز کوبا ، جزیره را به دو قسمت تقسیم کند . در تنها چند روز ، او با مجموعهای از « پیروزیهای تاکتیکی درخشان » تمام استان ، غیر از مرکز آن سانتا کلارا ، را تحت کنترل گرفت . گوارا سپس « جوخه انتحار » خود را در نبرد سانتا کلارا ، واپسین پیروزی سرنوشتساز نظامی انقلاب ، رهبری کرد . در شش هفته منتهی به نبرد ، گاه نیروهای او کاملاً محاصره میشدند و مهمات کافی در اختیار نداشتند . پیروزی پایانی چه ، باوجود برتری نفری دشمن با نسبت ۱۰ به ۱ از نظر برخی ناظران « یک نمونه چشمگیر در برگرداندن ورق در جنگهای نوین » محسوب میشود .

پس از نبرد سانتا کلارا ، یکم ژانویه ۱۹۵۹
رادیو شورشی نخستین گزارشها مبنی تسلط ستون گوارا سانتا کلارا را در شب سال نو ۱۹۵۸ مخابره کرد . اما رسانه خبری ملی اخبار متناقضی را گزارش میکرد و یک بار حتی خبر از کشتهشدن چه در نبرد داد . در ساعت ۳ بامداد ۱ ژانویه ۱۹۵۹ ، باتیستا که مطلع شده بود ژنرالهایش خودسرانه در حال مذاکره برای صلح جداگانه با گوارا هستند ، سوار بر هواپیما، در حالی که بیش از ۳۰۰٬۰۰۰٬۰۰۰ دلار با خود میبرد ، به جمهوری دومنیکن فرار کرد . روز بعد در ۲ ژانویه ، گوارا برای اینکه شهر را تحت کنترل پایانی خود بگیرد ، وارد هاوانا شد . رسیدن فیدل کاسترو شش روز دیگر طول کشید ؛ او طی مسیر برای جذب حمایت مردمی در شهرهای بزرگ توقف کرده بود و درپایان در روز ۸ ژانویه ۱۹۵۹ ظفرمندانه وارد هاوانا شد . در مجموع دو سال جنگ انقلابی، ۲٬۰۰۰ نفر کشته شدند .
در میانه ژانویه ۱۹۵۹ ، گوارا برای بهبودی از حمله آسم به ویلایی تابستانی در تارارا رفت . او در آنجا گروه تارارا را به راه انداخت که در مورد توسعه اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی کوبا بحث و برنامهریزی میکردند . چه همچنین نوشتن کتاب جنگ چریکی را آغاز کرد . در ماه فوریه ، دولت انقلابی به پاس نقش گوارا در پیروزی ، او را « شهروند متولد کوبا » اعلام کرد . هنگامی که هیلدا گادآ در پایان ژانویه وارد کوبا شد ، گوارا به او گفت که با زن دیگری وارد رابطه شده است و آن دو تصمیم به طلاق گرفتند که در ۲۲ مه پایانی شد . در ۲ ژوئن ۱۹۵۹ ، او با آلیدا مارس ، از اعضای جنبش ۲۶ ژوئیه که در کوبا متولد شده بود و از پایان ۱۹۵۸ با چه زندگی میکرد ، ازدواج کرد. گوارا برای ماه عسل خود با آلیدا در ماه ژوئن به تارارا بازگشت . در مجموع ، او از دو ازدواج خود صاحب پنج فرزند شد .
بولیوی ، دستگیری و اعدام
در پایان سال ۱۹۶۶، مکان چه گوارا هنوز برای عموم نامشخص بود، هر چند نمایندگان جنبش استقلال موزامبیک ( FRELIMO ) گزارش دادند آنها در پایان سال ۱۹۶۶ با او در دارالسلام ملاقات کردند . این دیدار در مورد پیشنهاد گوارا برای کمک به پروژه انقلابی آنها بود که موزامبیکی ها در نهایت آن را رد کردند . در سخنرانی روز جهانی کارگران در سال ۱۹۶۷ در هاوانا ، وزیر دفاع نیروهای مسلح ، سرگرد خوان آلمیدا گفت گوارا « جایی در آمریکای لاتین مشغول خدمت به انقلاب است . »

پیش از عزیمت به بولیوی ، گوارا ظاهر خود را تغییر داد تا شناخته نشود ؛ او ریشهای خود را تراشید و موهایش را کوتاه و خاکستری کرد . در ۳ نوامبر ۱۹۶۶ ، گوارا با نام جعلی آدولفو منا گونزالز به صورت مخفیانه از مونته ویدئو با هواپیما راهی لا پاز شد . او خود را یک تاجر میانسال اروگوئهای و از کارکنان سازمان کشورهای آمریکایی معرفی کرد .
سه روز پس از ورود به بولیوی، گوارا با هدف تشکیل ارتش چریکی خود ، لا پاز را به مقصد مناطق روستایی جنوب شرقی این کشور ترک کرد . نخستین اردوگاه گوارا در منطقه دورافتاده نیانکاوآزو برپا شد اما تعلیم ارتش چریکی در آن اردوگاه خطرناک بود و کار پیش نمیرفت . او هایدی تامارا بونکه بیدر که با نام مستعار تانیا شناخته میشد را به عنوان عامل اصلی خود در لا پاز منصوب کرد . تانیا اصالتاً اهل آلمان شرقی و متولد آرژانتین بود .
قوای چریکی گوارا از حدود ۵۰ نفر تشکیل شده بود و تحت عنوان ارتش آزادیبخش ملی بولیوی فعالیت میکرد . اینان به خوبی مسلح بودند و در مناطق کوهستانی کامیری در ماههای اولیه ۱۹۶۷ در درگیریهای اولیه با ارتش بولیوی به موفقیتهایی دست پیدا کردند . در نتیجه پیروزیهای پیاپی نیروهای گوارا در بهار و تابستان ۱۹۶۷ ، دولت بولیوی شمار آنان را بیش از اندازه واقعی تخمین زد .
محققان موارد زیر را دلایل شکست گوارا در به ثمر رساندن انقلاب در بولیوی میدانند :
- گوارا انتظار داشت معارضان محلی دولت بولیوی با او همکاری کنند اما چنین نشد . همچنین حزب کمونیست بولیوی تحت رهبری ماریو مونخه که به شوروی ( و نه کوبا ) گرایش داشت ، از او پشتیبانی نکرد . گوارا در خاطرات خود که پس از مرگ او کشف شد ، حزب کمونیست بولیوی را « غیرقابل اعتماد ، غیر وفادار و احمق » توصیف کردهاست .
- او تصور میکرد تنها با ارتش بولیوی که نیروهایش به خوبی تعلیم داده نشده بودند و امکانات کافی نداشتند ، روبرو شود و اطلاع نداشت دولت ایالات متحده گروهی از کماندوهای مرکز فعالیتهای ویژه سازمان سیا و دیگر عوامل عملیاتی را برای کمک به نیروهای ضد شورش بولیوی اعزام کردهاست . همچنین ارتش بولیوی نیز تحت تعلیم و مشاوره نیروهای ویژه ارتش ایالات متحده ، از جمله تکاوران ارتش، قرار داشت .
- همچنین قرار بود گوارا ارتباط رادیویی خود با هاوانا را حفظ کند . دو فرستنده موج کوتاه که دولت کوبا در اختیارش گذاشته بود معیوب بودند ؛ نتیجتاً ، چریکها نمیتوانستند ارتباط برقرار و تدارکات مورد نیاز خود را تأمین کنند .
به علاوه ، گوارا معروف بود که ستیز را به سازش ترجیح میدهد و این عملکرد را در جنگ چریکی خود در کوبا نشان داده بود . این امر در عدم توفیق او در ایجاد رابطه با رهبران شورشی بولیوی مؤثر افتاد ، همانطور که در کنگو نیز چنین شده بود . این گرایش چه در کوبا نیز خود را نشان داده بود اما مداخلات و راهنماییهای به موقع فیدل کاسترو مانع از بروز اختلافات گردیده بود .
نتیجه پایانی آن بود که گوارا در جذب مردم محلی برای پیوستن به شبهنظامیان خود طی یازده ماه تلاش ناکام ماند . بسیاری از مردم منطقه مقامات و نظامیان بولیوی را در جریان مکان و تحرکات چریکها قرار میدادند . گوارا در واپسین روزهای مبارزات خود در بولیوی در خاطراتش نوشت که « دهقانان به ما یاری نمیرسانند ، بلکه در حال تبدیل شدن به خبرچین هستند . »
فیلیکس رودریگز ، تبعیدی کوبایی که برای مرکز فعالیتهای ویژه سازمان سیا کار میکرد ، به ارتش بولیوی در تلاش برای دستگیری گوارا مشاوره داد . علاوه بر او ، مطابق ادعای مستند دشمنِ دشمن من محصول سال ۲۰۰۷ ، کلاوس باربی ، جنایتکار جنگی نازی ، نیز از دیگر مشاوران سازمان سیا بود و احتمالاً مستقیماً به آنان کمک میکرد .

یادبود گوارا در لا ایگرا
در ۷ اکتبر ۱۹۶۷ ، یک خبرچین نیروهای ویژه بولیوی را از محل اردوی قوای چریکی گوارا در دره یورو مطلع کرد . صبح روز ۸ اکتبر، آنها منطقه را با ۱۸۰ سرباز در دو گروه محاصره و به داخل دره پیشروی کردند . نبردی آغاز شد و در آن گوارا که به همراه سیمون کوبا سارابیا نیروها را فرمانده میکرد ، مجروح و اسیر شد . برناردینو هوانکا ، از گروهبانان ارتش بولیوی ، ماجرا را این چنین گزارش میکند : با نزدیک شدن تکاوران بولیوی ، گوارا که دو مرتبه زخمی شده بود و اسلحهاش به کاری نمیآمد ، سلاحهای خود را به نشانه تسلیم انداخت و خطاب به سربازان فریاد کشید : « شلیک نکنید ! من چه گوارا هستم و من زنده ارزش بیشتری برای شما دارم ، تا مرده . »
عصر روز ۸ اکتبر گوارا را دستبسته به مدرسهای فرسوده در لا ایگرا ، روستایی در همان نزدیکی ، منتقل کردند . برای یک نصفهروز ، او در برابر بازجویی توسط افسران ارتش بولیوی مقاومت میکرد و تنها به صورت آهسته با سربازان آنها صحبت میکرد . یکی از آن سربازان ، خلبان هلیکوپتر خایمه نینو دو گوزمن ، چه را « مخوف » توصیف میکند . به گفته گوزمن ، ساق پای راست گوارا گلوله خورده بود ، موهایش خاکآلود و لباسهایش پاره شده بودند و پاهایش را با غلافهای چرمی سخت بسته بود . باوجود وضعیت نامناسب ، « چه سرش را بالا گرفته بود ، مستقیم در چشمان طرف مقابل نگاه میکرد و تنها چیزی که میخواست ، چیزی برای دود کردن بود . » گوزمن میگوید با « ترحم » به او یک کیسه کوچک توتون برای پیپش داد ، گوارا لبخند زد و از وی تشکر کرد . در شب ۸ اکتبر ، کاپیتان اسپینوزا ، از افسران ارتش بولیوی ، وارد مدرسه شد و تلاش کرد پیپ گوارا از دهانش بردارد که چه با وجود دستان بستهاش به او لگد زد . گوارا همچنین چند ساعت پیش از اعدام خود به صورت آدمیرال اوگارتچه که تلاش کرده بود او را بازجویی کند، تف کرد .
روز بعد در ۹ اکتبر ، گوارا درخواست کرد معلم مدرسه روستا ، زن ۲۲ سالهای به نام جولیا کورتز ، را ببیند . او سپس گوارا را « مردی خوشقیافه با نگاهی نرم و طعنهآمیز » توصیف کرد که در هنگام مکالمه کورتز نمیتوانست مستقیم به چشمانش بنگرد زیرا « نگاهش تابناپذیر ، رسوخکننده و آرام بود . » گوارا به معلم گفت این « ضد تربیتی » است که انتظار رود کودکان روستایی در چنین جایی تحصیل کنند ، « در حالی که مقامات دولتی مرسدس سوار میشوند . » گوارا گفت این چیزی است « که ما علیه آن مبارزه میکنیم . »
مدتی بعد در همان صبح ۹ اکتبر ، رنه بارینتوس ، رئیسجمهور بولیوی ، دستور داد گوارا کشته شود . هر چند گفته میشود دولت ایالات متحده متمایل بود گوارا برای بازجویی بیشتر به پاناما برده شود ، این دستور توسط فیلیکس رودریگز به واحدی که گوارا را در اختیار داشت منتقل شد . ماریو تران ، گروهبان ۲۷ ساله ارتش بولیوی که ادعا میکرد سه نفر از دوستانش ، همگی با نام کوچک ماریو ، در درگیری با چریکهای گوارا کشته شدند ، برای اعدام او داوطلب شد . او درحالی که نیمه مست بود ، درخواست کرد به گوارا شلیک کند . دولت بولیوی قصد داشت پس از کشتن گوارا به صورت رسمی اعلام کند او در جریان درگیری کشته شده است و نتیجتاً ، رودریگز به تران دستور داد به سر چه شلیک نکند تا زخمهای گلوله با روایت دولتی سازگار باشد . گری پرادو ، سروانی که نیروهای تحت امرش گوارا را اسیر کرده بودند ، گفت که بارینتوس دستور اعدام فوری گوارا را صادر کرده بود زیرا احتمال داده میشد او از زندان فرار کند و نیز بدین طریق از نمایش و درام محاکمه علنی که امکان بهرهبرداری از آن وجود داشت ، جلوگیری شود . بارینتوس هرگز انگیزه خود برای کشتن فوری گوارا ، به جای اقدامات دیگر مانند محاکمه او یا بیرون کردنش از کشور و تحویل دادنش به مقامات آمریکایی ، را فاش نکرد .
فیلیکس رودریگز حدود ۳۰ دقیقه پیش از کشتهشدن گوارا تلاش کرد تا او را وادار به اعتراف در مورد محل اختفای دیگر چریکها که آزاد بودند ، کند اما گوارا پاسخی نداد . سپس رودریگز و چند سرباز دیگر به گوارا کمک کردند سر پا ایستد و او را بیرون کلبه بردند . رودریگز و دیگر سربازان با گوارا عکس دسته جمعی گرفتند و رودریگز به گوارا اطلاع داد قرار است اعدام شود . کمی بعد ، یکی از سربازانی که از گوارا محافظت میکرد ، از او پرسید « آیا به جاودانگی خود فکر میکنی ؟ » و گوارا پاسخ داد : « نه ، من به جاودانگی انقلاب میاندیشم . » چند دقیقه بعد ، تران برای شلیک به او وارد کلبه شد ؛ گوارا برخاست و و واپسین کلمات خود را بر زبان آورد : « میدانم که تو برای کشتن من آمدی . شلیک کن ، بزدل ! تو تنها میخواهی یک نفر را بکشی ! » تران برای لحظهای درنگ کرد ، سپس ام۲ کارابین را به سمت گوارا نشانه گرفت و به بازوها و پاهای چه شلیک کرد . گوارا که روی زمین به خود میپیچید ، یکی از مچهای خود را گاز گرفت تا جلوی فریاد کشیدن خود را بگیرد . شلیک بعدی تران زخم کشندهای در سینه گوارا ایجاد کرد . مطابق گفته رودریگز ، گوارا در ساعت ۱:۱۰ پس از ظهر به وقت محلی درگذشت . در مجموع تران ۹ بار به گوارا شلیک کرد ، پنج بار به پاها ، یک بار به شانه و بازوی راست و یک بار در سینه و گلو .
هرگاه مرگ به سراغ ما آید ، خوش آید ، به شرط آنکه فریاد ما به گوش شنوایی رسد و دست دیگری برای اسلحههای ما دراز شود .
گورنوشته چه گوارا که چند ماه قبل از مرگ آماده کرده بود
گوارا چند ماه پیش از مرگ ، در جریان کنفرانس همبستگی سهقاره که واپسین حضور عمومیاش بود ، گورنوشته خود را آماده کرد تا بر روی قبرش حک شود .
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.